نسیم پاییزی در آخرین ماه فصل وزیدن گرفت و در سرمای استخوان سوز آذرماه در کوچههای شهر عطر شهادت پیچید.
میهمان از راه رسید و شبی دیگر به نام شهدا رقم خورد؛ شبی به یاد گمنامان شهرمان میزبان لالههای زهرایی شدیم.
چه نسیم خوشی است در هوای غریبانه مادران و خانوادههای چشم انتظار.
چشمانی که به انتظار جاده، ثانیه شمار روزها و سالها بود و پلکها آرام برهم نهاده شد تا دیدار را به قیامت تازه کند.
و امروز شهرستان سمیرم میزبان دو لاله گمنام زهرایی بود و با طلوع خورشید شهر بیده را به نور حضورشان منور کردند و بر دستان مردم این شهر راهی روستاهای کیفته گیویسین، مورک، چهارراه، سادات آباد، سیور، علیآباد و شهر حنا شدند.
پیرمردان قد علم کرده و در کنار جاده به انتظار آمدن ایستادهاند؛ جوانان و همسنگران دیروزت به استقبال آمدهاند تا آمدنت را به نظاره بنشینند.
کودکانی دست در دست مادران با صورتی از سرما سرخ شده همراه کاروان با گامهای کوچکشان قدم بر میدارند تا عظمت ایثارت را در خاطرهها زنده نگه دارند.
و کمتر مادرانی که چشم انتظار آمدن فرزندشان با چشمانی منتظر جاده را سوسو میزنند و چه دلتنگ است مرگ پدر و مادران چشم انتظار.
همه آمده بودند تا آمدنت را میزبان دلهایشان باشید و عطر حضورتان در خاک تربت پاکتان طوطیای چشمانشان شوید.
چه خوش است به استقبال قهرمان رفتن و چه دلنشین است شهری به بوی بهشت معطر شود در عزای زهرای مرضیه.
بوی عطر زهرایی در کوچههای گمنام این شهر پیچید و دوباره در دلها به انتظار آمدن لالههای گمنام آشوبی به پا شد.
نسیم بهشت از شهرها و روستاها گذر کرد و به شهر شهیدان رسید؛ شهری که امسال انتظارش به سر آمد و سه لاله دور از وطنش بعد از سالها انتظار به خانه برگشتند و مأموریتشان به پایان رسید.
و امشب مردم سمیرم در عزاخانه زهرا، میزبان دو فرزند خوشنامی بودند که نسیم بهشت را با خود به شهر آورده بودند تا در خلوتی دوباره یاد شهدا را زنده کنند.
و راهی که ادامه دارد..